Nyctophilia چیست؟ آیا علاقه به تاریکی و شب وضعیتیه که لازم باشه به خاطرش از یه متخصص کمک بگیریم؟ این فرد باید چه کارهایی برای درماناش انجام بده؟ درمان؟ مگه داریم از یه بیماری یا اختلال صحبت میکنیم؟
تا انتهای این مقاله با من، که اتفاقا جزو همین قبیله شیفتگان شب و تاریکی هستم، همراه بشید تا ببینیم نیکتوفیلیا چی هست و چه علتی داره؟
Nyctophilia چیست؟ روانشناسی علاقه به تاریکی
احتمالا خیلی از ماها وقتی برای اولین بار با این کلمه (و کلمات مشابه مثل سلنوفیل) مواجه شدیم، توی ذهنمون هلهله به پا شد که عه این خود ماییم؛ و خوشحال شدیم که تنها نیستیم وعلاقه به تاریکی و شب به رسمیت شناخته میشه و روانشناسی خودش رو هم داره!
با این وجود، بعد از این شادی کوتاه، ممکنه سوالات دیگهای گریبانمون رو بگیره: علاقه به تاریکی نشانه چیست؟ نیکتوفیلیا یه جور اختلال روانی هست؟ نکنه این علاقه رازی رو درباره من برملا میکنه که خودم از اون بیخبرم؟
قضیه اینقدرها بغرنج نیست. Nyctophilia به معنی عشق به تاریکی یا شب هست؛ یافتن آرامش و آسایش در تاریکی و سکوت مجذوبکننده اون.
نیکتوفیلیا مشخصا با بیخوابی هم فرق داره؛ بیخواب کسی هست که شبها به سختی به خواب میره (مثلا شاید به خاطر استرس شغلی). بیخوابی یک وضعیت جسمانی هست، در حالی که علاقه به تاریکی یک وضعیت روانیه.
این افراد عاشق تاریکی هستند، و عمیقا خوشحالشون میکنه. وقتی توی تاریکی نشستند و به صدای تیک تاک ساعت گوش میدن، احساس آرامش میکنند. حتی بعضی از اونها ممکنه کمتر بخوابند و در سکوت و تنهایی مثل یه روح توی تاریکی مطلق وقت بگذرونند (حتی اگه بدونند اینکار براشون زیاد خوب نیست).
به این خاطر، اگه علاقه به تاریکی و شب روی خواب این افراد تاثیر بذاره، معمولا به خاطر جت لگ (پرواز زدگی) یا برنامه کاری چرخشی نیست که ساعت بیولوژیکی اونها رو به هم میریزه. دلیل اصلی اینه که فرد هوس تجربه نشستن در تاریکی رو داره.
البته روانشناسی علاقه به تاریکی یک جاهایی ترسناک هم میشه. مثلا به گفته دکتر آنیل آگروال (Anil Aggrawal) در کتابی که سال 2009 به نام جنبههای پزشکی قانونی جنایات و اعمال غیرمعمول جنسی نوشته (Forensic and Medico-legal Aspects of Sexual Crimes and Unusual Sexual Practices)، نیکتوفیلیا یه پارافیلیا یا انحراف جنسیه، و چنین فردی لذت و برانگیختگی جنسی رو با “عشق به شب” به دست میاره.
این دسته از افراد قطعا مشکل دارند و درمانهای توصیهشده برای اونها عمدتا ماهیت روانشناختی داره و شامل چنین چیزهایی میشه: روانکاوی، هیپنوتیزم، رفتار درمانی، شناخت درمانی و دارو درمانی.
علت علاقه به تاریکی چیست؟ چرا شیفته شب هستید؟
اما ماهایی که لزوما بیمار جنسی و از اون خانوادههاش نیستیم، علت ما برای علاقه به تاریکی و شب چیه؟
گاهی اوقات، وقتی شب فرا میرسه، میتونیم کند شدن زمان رو حس کنیم. زمانی که سایهها به آرامی شهر رو، جهان ما رو در بر میگیرند، و شلوغی و آشوب روز جای خودش رو به آرامش و سکوت میده.
علاقه به تاریکی و تنهایی به کنار، شب میزبان سرخوشی و مهمانی هم هست. زمانیه که هنرمندها درخشانترین ایدههاشون رو پیدا میکنند، نویسندهها شخصیتهای بهیادماندنی خلق میکنند و … در حالی که دیگرانی هم با ورود شب مضطرب میشن و افسردگی شبانه میگیرند.
در دنیای متمدن ما شبها روشن هستند؛ اما با وجود نورهای مصنوعی، تاریکی حاکم منظره شب رو تازه میکنه، نفسی به شهود ما میده و حواسمون رو تیز میکنه. کسانی که Nyctophilia دارند، در شب دنیا براشون سر و شکل دیگهای پیدا میکنه. هرچی نباشه، شب قرابت نزدیکی به مفاهیمی مثل معصیت، مرگ و … هم داره. دنیایی کاملا به دور از حد وسط و شدیدا جذاب!
اما در حالت کلی، معمولا علت علاقه به تاریکی و شب رو میتونیم در سه مورد خلاصه کنیم:
شب آرامش دارد
من روانپزشک نیستم، اما نمیتونم این واقعیت رو انکار کنم که تاریکی باعث ایجاد آرامش در من میشه. هرچند که تاریکی خیلی وقتها به عنوان چیزی ترسناک به تصویر کشیده میشه، چیزی سرشار از ناشناختههایی که ممکنه به ما آسیب بزنند.
تاریکی شاید خیلیها رو بترسونه، اما برای خیلیها بهترین زمان برای مدیتیشن و خودآگاهیه. وقتی در تاریکی هستید (مخصوصا اگه تنها باشید)، معمولا به چیزی جز افکار خودتون توجه نمیکنید. همین آرامش به افارد کمک میکنه کارهای بیشتری رو با تمرکز بیشتری انجام بدند.
شب خلاقیت را غلغلک میدهد
اگه خیالباف (daydreamer) باشید و تصورات و تحیلتون هیچوقت آروم نگیره، شب براتون مثل سوخت موشک میمونه. مثلا نویسندهها، هنرمندها یا حتی برنامهنویسها و … رو ببینید. افکار اونها بیشتر زمانی که در تاریکی هستند قوت میگیره.
کمی پیشتر گفتم که آرامش بالا یک علاقه به تاریکی و شب هست؛ و چون آرامش کلید تفکر بهتره، تنها موندن در تاریکی باعث میشه تخیل بهتری داشته باشیم. استادهای مدیتیشن هم آموزه مشابهی دارند: “اگه میخواید متمرکز بمونید، باید آروم باشید.”
وقتی دور و برتون تاریکه، شما چیزی نخواهید دید به جز تصاویر درون ذهنتون با بیشترین شفافیت.
آیا افسردگی علت علاقه به تاریکی نیست؟
علاقه به تاریکی و تنهایی گاهی اشتباه هم معنی میشه. اما هر تصمیمی معنای عمیق و خاصی نداره! فقط به خاطر اینکه نور مانیتور و گوشی یک نفر کمه، تمام زندگی اون روی Dark Mode هست و رنگ مشکی دوست داره به معنی افسردگی اون آدم نیست.
البته که اون هم گاهی اوقات احساس غم و اندوه میکنه؛ اما این کجا و علاقه به تاریکی و شب کجا. تاریکی عمق عجیبی داره و بسیاری از ما رو مجذوب خودش و در خود غرق میکنه. خیلیها تاریکی رو دوست دارند چون به اونها اجازه میده عمیقتر فکر کنند و باعث آرامش اونها میشه.
نهایتا، همه کسانی که به تاریکی و شب علاقه دارند نیکتوفیل نیستند. نیکتوفیلیا اختلالی هست که در اون بیمار در تاریکی آرامش پیدا میکنه. اگه شما هم گاهی اوقات عشق به تاریکی رو احساس میکنید، اما گاهی هم تو یه خونه سیاه و تکوتنها خوف برتون میداره، احتمالا نیکتوفیل نیستید.
نظر شما درباره روانشناسی علاقه به تاریکی چیه؟ دلیلتون برای علاقه به این پدیده دوستداشتنی چیه؟ منتظر نظراتتون هستم.
اگه مایلاید از سایت و ادامه فعالیتاش حمایت کنید، میتونید از طریق وبسایت «حامی باش» اقدام کنید
41 پاسخ
سلام من علاقه بسیار زیادی به تنهایی و تاریکی دارم همش دوست دارم تو اتاق دربسته و تاریک باشم نمیدونم علتش چی هست
سلام فاطمه عزیز؛
دقیقا در اینجا سعی کردم مرز بین یه ترجیح بیخطر و یه وضعیت روانی نگرانکننده رو شفافتر کنم، و به علتاش بپردازم. اگر هنوز سوالی داری یا موضوعی فکرت رو مشغول کرده، بد نیست با یه متخصص ارتباط بگیری.
تنها نیستی🙂
آخ منم دقیقا همینم چرا اینجوریه درکت میکنم نمیشه ازش بیرون بیای
من عاشق تاریکی و تنهایی هستم فکر کردن و حرف زدن با خود را در این شرایط رو دوست دارم
واقعا آرامش این دو حالت غیرقابل وصفه
منم همینم. آرامش شب رو دوست دارم. کارای درسی و نوشتنم بهتر پیش میره. فکرم بهتر کار میکنه.
منم علاقه بیش از حدی توی تاریکی دارم . حس ارامش و همچنین فکر میکنم بهتر میتونم تصمیم بگیرم
سلام. من عاشق شبم و تنهایی. همیشه تو شادی یا غم هام، تو گریه یا خنده هام تنها بودم(باوجود برادرا و خواهرم). خیلی کم پیش میاد که خوف برم داره مگه مغز مریضم اذیتم کنه(اینم بگم ژانر ترسناک رو دوست دارم). بنظرم نیکتوفیلیام…
امکان داره شبا از خستگی زود بخوابم ولی بازم از بیداری شبام لذت میبرم
و اینکه هرکس بهتون گفت شما افسرده ای یه احمقه. اگه شما بخواین بهش توضیح بدین که اینطور نیست پس شما احمقترین…
باتشکر
سلام مرتضیِ عزیز؛
ممنونم که تجربهات رو به اشتراک گذاشتی. و جمله آخرت عجیب به دل نشست!
عالی نوشتی
عاشق بیدار موندن توی شب هستم
آرامش شب با هیچی قابل مقایسه نیست .
من شبا فقط برای اینکه در اتاقم رو ببندم و در تاریکی باشم زود میرم بخوابم حس خیلی خوبی ارامش و ازادی تنهایی با افکار خودت واقعا لذت بخشه
همینطوره Mahdis 🙂
سلام من عجیبا عاشق شب و نگاه کردن به ماه هستم هرشب میرم پشت بوم خونمون ساعت ها میشینم آهنگ گوش میدم و به ماه نگاه میکنم عاشق این ارامشم ولی وقتی میگم شبو دوست دارم میگن روانی 😑
سلام آیلار عزیز؛
حتی توصیف چیزی که گفتی هم آرامشبخشه! برداشتهای متفاوت (و بعضا عجیب) از گرایشهای بیخطر همیشه بوده و احتمالا خواهد بود.
شما Selenophile هستید
سلام من از تاریکی و نور کم اصلا خوشم نمیاد هر جا برم باید همه چراغا رو روشن کنم نور کم راضیم نمیکنه تو خونه هم حتی توی روز روشن دوست دارم چراغا روشن باشه، آدم شادی هستم ۳۳سالمه در کل، اهل بگو و بخند و کودک درونم هم فعاله، خاستم ببینم این اختلال محسوب نمیشه
سلام میترای عزیز؛
تا جایی که اطلاعات من قد میده، وضعیتِ مقابل Nyctopihilia یا نیکتوفیلیا، نیکتوفوبیا (Nyctophobia) هست. که همونطور که از ناماش مشخصه، نوعی فوبیاست.
اینطور که در نگاه اول به نظر میاد، عدم علاقه به شب و تاریکی (طبق چیزی که توصیف کردی) با این وضعیت فاصله زیادی داره.
اگر همچنان نگرانیای در اینباره داری، حتما با یک متخصص مشورت کن.
سلام دوست عزیز،دقیقا منم خصوصیات شمارو دارم😀واینکه چرا فکر میکنید کسی که عاشق نور و روشناییه،وخیلی اجتماعی وشاد هست و کودک درون فعالی داره دچار اختلال هست؟اتفاقا من معتقدم این بهترین خصوصیت یک فرده که هیچوقت شریک زندگیش واطرافیانش از بودن با او خسته نخواهند شد،چون انرژی مثبت زیادی داره و به همه حس شور ونشاط وسرزندگی میده،به این خصوصیات خودتون افتخار کنید،ایشالله همیشه سالم وشاد وعاقبت بخیرباشید🤗🙏🌹
در شب انرژی ناشی از افکار پریشان دیگران رسوب کرده و ته نشین میشود 😊و ما در آرامش و سکوت و تنهایی لذت بخش میتوانیم زندگی کنیم
روح، در قفسی به اسم بدن که ضعف های بسیاری داره، اسیر شده.
قفسی که بسیار ضعیفه، نیاز های بسیار زیادی داره و فرسوده میشه.
اما روح، فرسوده نمیشه و تنها نیازش محبته. محبت تاریکه و این ترسناکش میکنه. اما از طرفی، این تاریکی باعث میشه که محبت، منبع قدرت باشه، چون تاریکی پایه و اساس هرچیزه.
و روحی که بتونه از قدرت محبت تغذیه کنه، هیچ چیزی جلودارش نیست.
«تاریکی پایه و اساس هرچیزه.»
دلیلی که این بحث رو اثبات میکنه، مطلق بودنشه.
اگر یک خونه رو در نظر بگیریم، پایه و اساس اون خونه، دیوار ها و ستون هاش هستن؛ چون مطلق هستن و هیچ جا به جایی ای ندارن.
اما اگه با دید باز تری به این موضوع نگاه کنیم، متوجه میشیم که تمام موجودی جهان، قابل جا به جایی هست و سرعت داره.
اما تنها چیزی که مطلقه، جا به جا نمیشه، منبع وجود همه چیزه، همه جا وجود داره و هیچ سرعتی نداره تاریکیه.
تاریکی پایه و اساس جهانی هست که ما توش زندگی میکنیم و این باعث شده تا قدرتمند ترین چیزی باشه که توی کل هستی وجود داره!
این حرف ها حاصل ماه ها اورتینک شبانه من توی تاریکی بوده. امیدوارم تونسته باشم خوب منظور رو منتقل کنم:)
خوندن نظرت از دوستداشتنیترین کارهایی بود که امروز انجام دادم Unknown عزیز؛
امیدوارم باز هم به اینجا سر بزنی.
خیلی سعی کردی فلسفی احساساتت رو توصیف کنی اما استدلال هات اصلا پایه عقلانی وعلمی ندارن وصرفا یک انشای زیبای تخیلی حساب میشه به نظرم ولی درکل پسندیدم وحسش کردم زیبابود دمت گرم
سلام
منم عاشق تاریکی و تنهایی و سرمام وقتی لامپای خونه روشن میمونه حس بدی بهم دست میده و سرم درد میگیره دوست دارم همش یه گوشه ای تنها باشم ساکت و تاریک ولی همزمان بخاطر دیدن فیلم و خوندن فکتای ترسناک وقتی ک کسی خونه نیس از تاریکی میترسم
ولی حتی موقع خوابم دوست دارم کل چشامو بپوشونم هیچی دیده نشه
وقتی روزه کل پرده هارو میکشم که خونه تاریک باشه و حتی اتاقمم دوتا پرده داره که نور نیاد
بقیه با ی دید بدی بهم نگاه میکنن و درکم نمیکنن
میخواستم بدونم منم نیکتوفیل هستم؟؟
سلام دوست عزیز؛
متاسفانه اطلاعات من برای پاسخ به سوالات کافی نیست.
شما احیانا میگرن نداری؟
طبق برداشت من ازحرفات نه این که صرفا تاریکی رو دوست داشته باشی بلکه ازنوربدت میاد وباعث سردردت میشه
سلام
من هم عاشق تنهایی و تاریکی هستم و هرکس ک منو میبینه میگه افسرده ای و من فقط تایید میکنم چون هیچوقت فرد مقابل درک نمیکنه ک من چقدر میتونم توی تاریکی و تنهایی انرژی بگیرم و آرامش داشته باشم ،نه اینکه کسی دور و برم نباشه نه،چرا رفیقایی دارم ک همیشه پیشم بودن و هوامو دارن ولی من واقعا حتا وقتایی ک با رفیقام هستم گاهی اوقات دلم میخاد ک برم بالا پشت بوم و تنها بشینم با خودم،فقط خودم و افکارم و رویا پردازیام ،من عاشق تنهایی و اللخصوص تاریکیم و خانوادم هم همیشه فکر میکنن مریضم و دنبال راه حل هستن 🥲نگرانیشونو درک میکنم چون اونا بزرگترن و نمیتونن افکاری ک تو ذهن من هستن رو بفهمن و درک کنن ک واقعا من توی تاریکی بیشترین آرامش رو دارم
توی سایت ک اومدم خیلی خوشحال شدم ک افراد دیگه ای هم مثل من هست ک تاریکیو دوس داره و فقط من نیستم ک با اطرافیانم فرق دارم و انگار از نظرشون عجیبم 🙂
منم دقیقا همین شخصیت رودارم واخیراکه درکارگاه تیپ شناسی شخصیت شرکت کردم طبق تیپ شناسی به روش اینیاگرم متوجه شدم توتیپ شخصیتی رمانتیک قرارمیگیرم، به شدت احساسی با قوه تخیل فعال دربین جمع اما تودنیای خودم سیرمیکنم وعاشق شب، نشستن توی بلندی مثل پشت بوم یا خیره شدن به منظره پشت پنجره ازطبقات بالاو…
هستم. این تیپ شخصیتی همیشه دنبال یک گمشده هستن،معمولا دیگران درکشون نمیکنن وبه دنبال افرادی میگردن که احساسات وعواطف مشابهی داشته باشه، علاقه مندبه شعر وشاعری وموسیقی هستندواستعدادخوبی برای رمان نویسی دارن
مستعد افسردگی هم هستن مخصوصا به علت طرد شدن ازسوی اطرافیان ونادیده گرفته شدن احساساتشون و…
سلام هیچ چیز به اندازه روبا پردازی و خیال های خوب تو تاریکی و هنگام خواب به آدم حس خوب نمیده واقعآ بینظیر هست .
من از وقتی خیلی بچه بودم کارای فکریو دوس داشتم شبا انجام بدم مثل چی:نوشتن مشقای مدرسم ،حتی بااینکه هرشب دعوام میکردن و میگفتن ظهر که میای خونه بنویس باز فقط شب میتونستم، گذشت و رفتم راهنمایی و دبیرستان دانشگاه وفقط وفقط شبا میتونستم واسه امتحان بخونم و الان که نه مشقی و تکلیفی هست نه امتحانی همچنان شبا تا صبا بیدارم مثل الان که ۳:۲۰ صبح شده
منم عاشق شب و جاهای تاریکم
همیشه نصف شب که همه خوابن و همه جا تاریکه میرم بیرون و اسمون رو نگاه میکنم
ولی حس میکنم علاقه زیادم به تاریکی باعث شده از نور بدم بیاد
به شدت از رفتن به جاهای روشن و پرنور متنفرم
در تاریکی هاست که میشود نور را مشاهده کرد،،به نظرم کسانی که تاریکی را دوست دارند
البته منظور فقط تاریکی شب نیست ،در روز چراغ اتاقشان را روشن نمیکنند و راحت تر هستند،،چنین افرادی بسیار وسیع هستند،و پتانسیل دریافت اسرار هستی را دارند،،سطحی نگر نیستند،،روانشناسان فوق العاده عالی هستند،،
(زِ چشم من بپرس اوضاع گردون /که شب تا صبح اختر میشمارم)…
خیلی موافقم😍🥰
آه سلام ب دوستان جان تاریکی دوست …من هم تاریکی دوس دارم اما فرق میکنه من با نور مشکل دارم وقتی جایی هستم در اتاقی کسی میاد لامپ روشن میکنه حالم بد میشه وقتی نور میبینم حساس هستم ب نور البته ب نور خورشید نه فقط لامپ و چراغ خانه علت شو نفهمیدم ولی کسی ک گفت اگ اینا چشم سوم تون نیمه باز باشه یا باز شده باشه ب نور حساس میشید این خواستم یاد آوری کنم دسته ای هم هستن مثل من ک ب خوده نور حساس هستن وحتی نور باعث احساس فشار در پیشانی من میشه کسی هست آیا مثل من ….مدیر وبلاگ گل عزیز لطفا اگر مقدر هست گروهی رو در واتساپ یا تلگرام تشکیل بدید ک ما در اونجا بتونیم تبادل تجربه کنیم و شب نشینی چقدر خوب میشه …شب برای جور دیگه ای شیرینه
سلام به همه کسایی که دنبال کشف خودشون هستن.تمام کامنتها به شدت جالب و قابل توجه بود اما ذکر این نکته به نظرم لازم بود که میل به تاریکی تنهایی درهای بسته و مدت زیادی دور بودن از شلوغی به نوعی به سن هم مربوطه و این ویژگی های اغلب توی نوجوان ها و افراد مسن خیلی شایعه.پس بی خودی خودتونو نگران نکنید که من شاید فلانم و بخوانم .مرسی از نگاه خوشگلتون
سلام.من 10 سال حداقل فقط رنگ مشکی میپوشم.ولی از بچگی با صبح ها بیدار شدن مشکل داشتم انرژی ندارم.ولی شب تازه انگار بیدار میشم.از بچگی مادرم به من میگفت خون آشام.تاحالا چراغ اتاقم روشن نشده و همیشه تو تاریکی راه میرم.ولی دقیقا همه میگن افسرده میشی.ولی نمیدونن نور و رنگ های به جز مشکی من رو اذیت و پریشان میکنه.منکه خودم با رنگ مشکی کاملا حس خوبی دارم و در تاریکی آرامش.زیاد روزها بیرون نمیام از خونه.
سلام
وقتی شب میشه من باید برم بیرون قدم بزنم مخصوصا وقتایی که برف و بارون میاد دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم
من عاشق شبم و از نور آفتاب کلا فراریم عاشق رنگ مشکیم هوای ابری ام خیلی برام لذت بخش ولی درونگرا نیستم خیلی آدم اجتماعی هستم..
مطلب مفیدی بود💞
من هم در تاریکی احساس خوبی بهم دست میده و لباس های مشکی رو زیاد دوست دارم و تنهایی رو دوس دارم